ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
در اتوبوسها دستفروشی میکند. کارش فقط فروختن اسکاج است. در خط تندرو! خاوران-آزادی برای خودش اسم و رسمی پیدا کرده است. بیشتر افرادی که مسافر ثابت این خط هستند حداقل یک بار او را دیدهاند. خودش را «مهندسِ اسکاج» معرفی میکند، چون فقط اسکاج راسته کارش است به این نام معروف شده.
صدایش هنوز در گوشم است.
- «سه تا اسکاج هزار تومن، خانومها بگیرید بذارید من هم یک لقمه نون برای زن و بچهام ببرم.»
میتواند سوژه یکی از داستانهایم شود باید کمی رویش کار کنم. اما فعلا نه، ذهنم درگیر داستانی است که دارم مینویسم.